شبها چه میان وعدههایی بخوریم تا لاغر شویم؟
تاریخ انتشار: ۳ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۹۵۷۰۲۳
به گزارش گروه اجتماعی ایسکانیوز، اگر عادت دارید که یک میان وعده شبانه میل کنید، همچنین برای کاهش وزن تلاش می کنید، بهتر است گزینه های خود را هوشمندانه انتخاب کنید. یک مطالعه تحقیقات تغذیه نشان داد که میان وعده های شبانه کالری بیشتری دارند، اگر به درستی انتخاب نشوند.
بیشتر بخوانید: لاغری / خوردن انبه راهی برای کاهش وزنبر اساس یک بررسی در سال ۲۰۲۳ که در مجله Nutrients منتشر شد، تنقلات می توانند به کاهش وزن شما کمک کنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
طبق یک نظرسنجی در سال ۲۰۲۱ که نشان میدهد بیش از ۶۰ درصد از افراد بین ۱۸ تا ۸۰ سال بعد از ساعت ۸ شب به خوردن تنقلات روی می آورند؛ به نظر میرسد که بهتر است ما بر انواع میانوعدههایی که برای خوردن در ساعات آخر شب انتخاب میکنیم، کنترل و نظارت داشته باشیم؛ به خصوص اگر در مسیر کاهش وزن هستیم.
مهمترین مؤلفه برای موفقیت در رژیم غذایی، داشتن یک برنامه خوب است و اگر می دانید که می خواهید میان وعده بخورید، بهتر است انتخاب های سالمی داشته باشید:
شکلات موز یخ زدهوقتی میل به شیرینی لذتبخشی دارید، این لقمههای شکلات موز یخزده را امتحان کنید. این خوراکیهای شکلاتی فقط ۱۵ کالری در هر پاپ دارند و درست کردنشان آسان است. به علاوه، آنها منجمد هستند، بنابراین نمی توانید آنها را به سرعت شیرینی های معمولی بخورید.
وقتی این اسنک شبانه را امتحان می کنید، یک دسر سالم دریافت میکنید که حاوی ۷ گرم پروتئین، ۴ گرم فیبر و پتاسیم می باشد که ضد نفخ است چون از موز و ماست تشکیل شده است، بنابراین این میانوعده برای متعادل کردن میانوعده عالی است همچنین سدیم زیادی که در طول روز خوردید را متعادل می کند.
مواد تشکیل دهنده
۱ موز رسیده کوچک، حدود ۶ اینچ طول (حدود ۱۵ سانتی متر)
۲ اونس ( حدود ۵۶ گرم) ماست بدون چربی (ما از ماست یونانی، تمشک و توت فرنگی استفاده کردیم)
۱۴ چیپس شکلات
طرز تهیه
یک موز را به صورت سکههایی به ضخامت ۱/۴-۱/۲ اینچ برش دهید و داخل قالب فریزر قرار دهید.
روی هر سکه را با مقداری ماست بپوشانید.
یک تکه شکلات را در مرکز هر کدام قرار دهید و قالب را در فریزر قرار دهید.
تقریباً ۱-۲ ساعت به آن زمان بدهید تا یخ بزند. سپس نوش جان کنید.
زمانی که در اواخر شب میل به یک میان وعده ترد و شور دارید ، پسته می تواند بهترین گزینه برای شما باشد. بهعلاوه، آنها باعث اضافه وزن شما نمی شوند.
پسته یکی از کم کالریترین آجیلها است، بنابراین میتوانید ۴۹ مغز در هر وعده نوش جان کنید. آنها منبع خوبی از فیبر و پروتئین هستند، بنابراین قند خون را ثابت نگه می دارند.
همچنین با خوردن پسته سطح انرژی شما ناگهانی بالا نمی رود بنابراین بی خواب نمی شوید. علاوه براین، این میان وعده خوشمزه از سقوط قندی که توسط شیرینیها ایجاد می شود و همچنین کورتیزول(هورمونی که در نهایت باعث چربی شکمی می شود) جلوگیری میکنید.
علاوه بر این، این آجیل های خوشمزه آنتی اکسیدانی دارند که می تواند به کاهش التهاب کمک کند که اغلب با افزایش وزن مرتبط است.
توت سیاهدفعه بعد که با هوس یک میان وعده شبانه به آشپزخانه رفتید، حتماً توت سیاه در یخچال داشته باشید. این میوه شیرین، کم کالری، مملو از آنتی اکسیدان ها و فاقد قند اضافه است.
توت سیاه همچنین منبع خوبی از فیبر است، آنها به شما کمک می کنند تا احساس سیری داشته باشید و از افزایش قند خون و سقوطی که باعث میل به شکر می شود جلوگیری می کند.
توت سیاه همچنین می تواند به کاهش وزن کمک کند، زیرا حاوی فیتوشیمیایی سیانیدین-۳-گلوکوزید (C۳G) است که تولید آدیپونکتین را افزایش می دهد؛ در نتیجه ممکن است متابولیسم چربی را افزایش دهد و همچنین لپتین که اشتها را سرکوب می کند.
انتخاب توت سیاه به جای آب نبات یا دیگر شیرینی های آخر شب می تواند باعث صرفه جویی در کالری شما شود. در نتیجه وزن شما کاهش پیدا می کند.
دسر ماست منجمد و توتاین ماست منجمد سالم، تنها ۱۸ کالری در هر قطعه دارد.
ماست غنی از پروبیوتیکها، به بهبود سلامت روده کمک میکند و هر چه میکروبیوم روده سالمتر باشد، کاهش وزن آسانتر است. علاوه بر این، مصرف ماست با کاهش چربی احشایی مرتبط است.
انار و بلوبری حاوی آنتی اکسیدان های قوی هستند که به کاهش التهاب کمک می کند و کاهش وزن را چالش برانگیزتر و آسانتر می کند.
می توانید از توت های دیگر نیز استفاده کند.
مواد تشکیل دهنده
۲ فنجان ماست یونانی ساده بدون چربی
۲ قاشق غذاخوری عسل
۱ قاشق غذاخوری شکلات چیپسی نیمه شیرین
۲ قاشق غذاخوری دانه ذانار
۱/۴ فنجان بلوبری ( یا توت دلخواه)
۱ قاشق چایخوری نارگیل خرد شده شیرین نشده
۱ قاشق غذاخوری بادام خلال شده
طرز تهیه
ماست و عسل را در یک کاسه با هم مخلوط کنید و سپس شکلات چیپسی و دانه های انار را هم به آن اضافه کرده و مخلوط کنید.
یک ورقه پخت شیرینی یا کاغذ روغنی را روی ظرف دلخواه پهن کرده و مخلوط را روی آن بریزید. سپس مخلوط را پخش کنید تا ضخامت آن تقریباً ۱/۲ اینچ(۱.۲۷سانتیمتر) باشد.
بلوبری، نارگیل و خلال بادام را روی آن بپاشید.
ترکیب را در فریزر قرار دهید و اجازه دهید مخلوط ماست کاملا یخ بزند (چند ساعت طول می کشد).
پس از یخ زدن، می توانید دسر را به قطعات با اندازه دلخواه برش دهید و آنها را در کیسه های جداگانه یا یک ظرف قرار دهید. سپس آنها را دوباره در فریزر قرار دهید تا بتوانید بعداً از یک غذای یخ زده لذت ببرید!
پاپ کورن یک میان وعده خوشمزه و ساده است که برای لذت بردن در اواخر شب عالی است. این خوراکی ترد منبع عالی فیبر نیز می باشد، بنابراین شما را سیر می کند.
ذرت بو داده ساده، فقط ۳۱ کالری در هر فنجان دارد. طبق یک مطالعه، مصرف ۱۵ کالری پاپ کورن به اندازه خوردن ۱۵۰ کالری چیپس سیر کننده خواهد بود.
فقط مراقب باشید که روغن یا کره را به پاپ کورن خود اضافه نکنید که می تواند صدها کالری اضافی به همراه داشته باشد و کاهش وزن شما را سخت تر کند. در عوض، دارچین، پاپریکا، پودر سیر یا سایر ادویه هایی را امتحان کنید که بدون کالری هستند و فوایدی برای تقویت سیستم ایمنی بدن دارند.
تخم مرغ آب پزتخم مرغ آب پز فقط برای صبحانه نیست! آنها میان وعده های آسان با شش گرم پروتئین هستند که شما را سیر می کنند. به علاوه، تخم مرغ در مقیاس شاخص سیری( یعنی رتبهبندی میزان سیرکننده بودن یک غذا) رتبه بالایی دارد.
برخلاف تنقلات شیرین که میتوانند شما را به خوردن شیرینیهای بیشتری وادار کنند، یک تخممرغ شما را به آسانی سیر می کند و سیر هم نگه می دارد. کافی است آن را با زردچوبه و فلفل هم همراه کنید.
رول های انرژی زا کره بادام زمینی شکلاتیرولهای انرژیزای کره بادامزمینی شکلاتی، شیرین و سالم هستند و فقط ۹۲ کالری دارند و قند اضافه ای ندارند.
فقط راز اصلی این است که آنها را درست کنید و فوراً فریز کنید. وقتی آنها را از فریزر بیرون می آورید، نمی توانید آنها را به طور ناگهانی بخورید، زیرا گاز گرفتن آنها خیلی سخت است. پس فقط یکی از فریزر را بیرون می اورید؛ اجازه دهید یخ زدایی شود و سپس از خوردن آن لذت ببرید. ( در نتیجه شما نمی توانید در مصرف این نوع میان وعده ناپرهیزی کنید)
هچنین خرما و فیبر آن به شما کمک میکند تا انرژی طولانیمدتی همراه با مواد مغذی، آنتیاکسیدانها، و اجزای ضدالتهابی دریافت کنید که به سلامت بدن شما کمک میکند.
این فواید طبیعی در رژیم غذایی (و سایر غذاهای گیاهی فرآوری نشده) به مبارزه با التهاب مزمن که منجر به بیماری هایی مانند سرطان، بیماری قلبی، دیابت و چاقی می شود و همچنین کاهش وزن را دشوارتر می کند، کمک می کند.
مواد تشکیل دهنده
۱۲ خرمای مدجول
۳ قاشق غذاخوری کره بادام زمینی
۳ قاشق غذاخوری چیپس کاکائو
طرز تهیه
خرما را از طول برش دهید، اگر خرما بدون هسته نیست، هسته ها را بیرون بیاورید.
۳/۴ قاشق چایخوری کره بادام زمینی را به آن اضافه کنید.
سپس ۳/۴ قاشق چایخوری چیپس کاکائو به آن اضافه کنید.
آنها را در یک لایه صاف در یک کیسه پلاستیکی یا روی کاغذ روغنی قرار دهید و فریز کنید.
وقتی یخ زد، یکی را از ظرف بیرون بیاورید تا ذوب شود و در حین نوشیدن چای سبز یا سیاه یا اولانگ ۵ تا ۱۰ از خوردن آن لذت ببرید!
وقتی می خواهید یک خوراکی شیرین داشته باشید، به سراغ یک کیوی بروید. آنها نه تنها سالم هستند، بلکه باعث کاهش وزن سریع شما می شوند.در واقع، کیوی در حالی که چهار گرم فیبر به شما میدهد، فقط ۸۴ کالری دارد.
کیوی یکی از میوه هایی است که دارای بالاترین ماده شیمیایی «حس خوب» است، سروتونین موجود در کیوی به کاهش هوس غذایی کمک می کند، بنابراین کمتر احتمال دارد که بعداً در مصرف یک وعده غذایی یا یک میان وعده شیرین زیاده روی کنید.
شیر زردچوبهاگر عاشق شیر هستید، از این میان وعده شبانه لذت خواهید برد.
شیر زردچوبه تنها ۴۵ کالری دارد، اما کارهای شگفت انگیز زیادی برای سلامت بدن شما انجام می دهد. به گفته The Nutrition Twins، این نوشیدنی باعث آرامش، کاهش استرس و هضم بهتر می شود.
با کاهش استرس، این شیر به کاهش "هورمون چربی شکمی" معروف به کورتیزول نیز کمک می کند. شیر اگر با موادی مانند زردچوبه، زنجبیل و دارچین، ترکیب شود، با التهاب در بدن مبارزه می کند، به این معنی که کاهش وزن برای شما آسان تر خواهد شد.
گیلاسبه دنبال میان وعده ای با کمی طعم شیرینی طبیعی هستید؟ مقداری گیلاس را امتحان کنید.
این میوه دارای فیبر است( یک فنجان گیلاس با هسته حاوی تقریباً سه گرم فیبر است) که برای کاهش وزن ضروری است. بعلاوه، خوردن یک فنجان گیلاس به اندازه یک تنقلات، حدود ۸۷ کالری را کاهش می دهد. بنابراین گیلاس به شما کمک میکند احساس سیری کنید و کالری زیادی به شما تحمیل نمیکند، به خصوص اگر آنها را اواخر شب میخورید!
انتهای پیام/
کد خبر: 1203494 برچسبها دانستنی هامنبع: ایسکانیوز
کلیدواژه: دانستنی ها کره بادام زمینی فریزر قرار دهید میان وعده قاشق غذاخوری یک میان وعده داشته باشید شما کمک شیرینی ها کاهش وزن پاپ کورن توت سیاه تخم مرغ وزن شما
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.iscanews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسکانیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۹۵۷۰۲۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ما مجرم زاده میشویم
به گزارش خبرگزاری مهر، روزنامه «شرق» نوشت: بیشترشان تجربه تعقیب و گریز از دست مأموران را دارند؛ جوانهایی که معمولاً از همان کودکی سوختبری را شروع میکنند و در رفتوآمد بین جادههای مرزی، بارها شاهد سوختن رانندههای سوختبری بودند که حتی پیکری از آنها به جا نمانده است. تکرار هرروزهای که شاید بار دیگر سهم خودشان شود.
همیشه منتظر سوختنیم
پیچهای تند جاده را با سرعت پیش میرود، هرکدام از ما دستگیرهای از ماشین را محکم گرفتهایم تا به طرفی دیگر پرتاب نشویم، ولی راننده با آرامش پاهایش را بر روی پدال گاز جابهجا میکند. با لحنی که شاید قصد شوخطبعی دارد، عقربههای سرعتسنج تویوتا را نشان میدهد که از سرعت ۲۰۰ کیلومتر هم گذشته است. احمد سوختبر جوانی است که بهتازگی ازدواج کرده ولی از همان روزهایی که پاهایش پدال گاز را لمس نمیکرده، سوختبر شده است. خودش میگوید این داستان خیلی از سوختبرهای سیستان و بلوچستان است که از کودکی این کار را شروع کردند. لباس سرتاپا مشکی بلوچی تنش، تیرگی پوست صورتش را در خود گم کرده. همسرش که صندلی عقب کنار ما نشسته، به دستان گرهکرده ما بین دستگیره و هر چیز محکم داخل ماشین نگاه میکند و با خنده فقط میگوید: «اگر چند روز با یک سوختبر زندگی کنی، دیگر از این سرعت رانندگی نمیترسی…». از پیچ جادهای در وسط کوه میگذریم. سرعت ماشین گردوخاک وسیعی به پا کرده، از کنار ما گاهی نیسان، لندکروز و حتی سواریهایی مثل پژو با سرعت حرکت میکنند که احمد بیشترشان را میشناسد؛ «اینها همه سوخت جابهجا میکنند. اینجا یا باید درس بخوانی و معلم شوی یا سوختبری کنی؛ کاری که هر آن امکان دارد در آتش بسوزی و تمام شوی ولی من هر باری که سوخت میبرم و برمیگردم، به خودم میگویم باید در این مسیر نترس باشی.... بیشتر وقتها در جاده ماشینی سوختبر جلوی چشمم آتش میگیرد و همین تا چند روز حالم را خراب میکند. چیزهایی دیدهام که اصلاً دوست ندارم هیچ کجا بازگو کنم… آنقدر که پر از درد است».
سر یکی از پیچها ماشین بیش از اندازه میچرخد که ترس چپکردن ماشین، حتی خود احمد را هم میترساند؛ اما بهسرعت فرمان را میچرخاند و دیگر همراهان با خندهای از این ماجرا میگذرند. زن احمد که معلم تازهکاری در منطقه سرباز است، به شانههای همسرش میزند که «آرامتر حرکت کن، اینها میهمان و امانت دست ما هستند، به این سرعت عادت ندارند، آرام برو نترسند…». سرعت احمد در رانندگی تغییری نمیکند و ما در کمترین زمان جلوی دری رنگ و رو رفته با گلهای صورتی رونده میرسیم که روی دیوار خانه پخش شدهاند. اینجا خانه سوختبر جوان دیگری به نام عبید است.
ما سوختبرها از مرگ نمیترسیم
وارد حیاط این خانه که میشویم، چند دبه و گالن گوشهای خودنمایی میکند. همراه ما که پسر جوان بلوچی است. با دست به این سوختها اشاره میکند که «برای ما خیلی عادی شده که در خانه هر کسی که میرویم، گالنی از سوخت و بنزین ببینیم ولی شاید برای کسانی که از شهرهای دیگر اینجا بیایند، کمی عجیب و ترسناک باشد. مثلاً بترسند خانه آتش بگیرد…».
عبید تازه از مرز برگشته و همین یک ماه قبل تجربه فرار از دست مأموران را داشته است. وقتی ما به داخل خانه میرویم، مادرش با استرس او را از خواب بیدار میکند. زنی با جثه کوچک که از لای در رفتوآمدش برای تدارک پذیرایی دیده میشود. این سوختبر جوان با لباس سر تا پا بلوچ یشمی جلوی ما مینشیند و بعد از احوالپرسی از چیزی که ما به خاطرش آنجا حاضر شدیم، روایت میکند:
«هفت، هشت سال است که خیلی جدی سوختبری میکنم. وقتی کلاس دوازدهم بودم، تصمیم گرفتم دیگر درس نخوانم. چهار خواهر داشتم که از من هم بزرگتر بودند، البته من از ۹ یا ۱۰ سالگی شروع به رانندگی کردم و همان موقع هم شاگرد سوختبر بودم. با راننده لب مرز میرفتیم و برمیگشتیم. کار ما طوری بود که گاهی سه روز در جاده بودیم و من نمیتوانستم درست به مدرسه بروم. برای همین دیدم این شکل درسخواندن فایده نداره و قید مدرسه را زدم… آنقدر قدم کوتاه بود که وقتی پشت فرمان مینشستم و رانندگی میکردم، همه فکر میکردند ماشین خودش به حرکت افتاده، بعد یک بالش روی صندلی میگذاشتم تا روی آن بنشینم و قدم بلندتر شود. راستش مجبور بودم… تکپسر بودم و دو خواهرم همان موقع دانشجو بودند و باید خرجشان را میدادم؛ چون اینجا دخترها معمولاً کار نمیکنند. پدرم هم سالها پیش پاهایش شکست و دیگر نتوانست درست کار کند. خلاصه خرج خانه گردن من افتاد. اگر انتخاب دیگری داشتم، حتماً درسم را میخواندم… از سختی این کار هرچه بگویم کم است. گاهی از راههایی باید حرکت کنیم که حتی فکرش را نمیکنید. بیابانهایی که اگر ماشین خراب میشد، مجبور بودیم تا یک ماه بدون آب و غذای کافی همانجا بمانیم. برای خود من پیش آمده بود که سه روز بدون کمترین آب در جادههای بیابانی لب مرز بمانم. از ماشینهایی که از آنجا رد میشدند، میخواستم برایم آب بیاورند، گاهی کمک نمیکردند و گاهی بعد از مسافت خیلی زیاد برمیگشتند و کمکم میکردند».
حین صحبتهای عبید، دیگر اعضای خانه سفرهای برای ما پهن میکنند و ظرف ماهی سرخشده، ترشیهای محلی و برنج تزیینشده را در سفره جای میدهند. عبید به رسم مهماننوازی شروع به خوردن میکند تا ما هم همراهش شویم. بعد روایتهایش را ادامه میدهد: «یک بار حدود دو سال پیش، لب مرز حرکت میکردیم که ماشینم خراب شد. از شاگردم خواستم کمک بیاورد، سوار ماشینی شد و رفت. این شرایط من یک هفته طول کشید. آنقدر در تنهایی بیابانهای خشک به من سخت گذشت که دیگر حتی از زندگی هم بیزار شده بودم، همانجا آرزوی مرگ کردم… با هر سوختبری صحبت کنید، یکی از این روایتها را در خاطر دارد. حالا با اینهمه سختی که به جان میخریم، آن درآمدی که درمیآوریم، خرج زندگی میشود و اصلاً درآمد آنچنانی نیست که جمع کنیم و سرمایهدار شویم. من خودم هفتهای دو بار سوخت لب مرز میبرم و برمیگردم که حدود پنج روز میشود؛ درحالیکه کل درآمد آن چند روز هفت یا هشت میلیون است که از همان هم پول شاگرد و سوخت ماشین و خود ماشین هم میشود. بقیه پولش هم چیزی نیست که برای خودم نگه دارم… معمولاً هم با نیسان و تویوتا سوخت را جابهجا میکنیم. من هم با پول وام ازدواجم یک پژوی سواری گرفتم و الان مدتی است با آن سوختبری میکنم. چیزی حدود ۷۰۰ کیلومتر میروم و ۷۰۰ کیلومتر هم برمیگردم؛ یعنی هر دو روز از کرمان سوخت میبرم و برمیگردم. همین یک ماه پیش در کرمان، سوخت بار زده بودم، به بم که رسیدم مأمور نیروی انتظامی جلوی من آمد که فرار کردم. اول یک تیر زد که به رینگ ماشین خورد. بعد هم چند تیر دیگر زد که به لباسم هم گرفت و تنم سوخت. خلاصه شانس آوردم که چیزی نشد و خدا را شکر فرار کردم… یک ماه پیش هم پلیس به پسرعموی خودم تیر زد. حین حرکت با سوخت، به چرخها تیر میزنند و ماشین متوقف میشود. همان موقع رگباری که تیر میزدند، سه تیر به هر دو پایش گرفته است. در سال تعداد زیادی از اهالی دور و بر ما به خاطر سوختبری کشته میشوند. شما تصور کنید ماشینی پر از سوخت، با کوچکترین تحریک منفجر میشود. عموی خودم دو، سه سال پیش در راسک با بار سوخت در تصادف فوت کرد. برای همین وقتی ما سوختبرها بار میزنیم، مجبوریم با سرعت حرکت کنیم؛ چون اگر با سرعت نرویم، ما را با تیر میزنند. من معمولاً با سرعت ۲۰۰ تا ۲۲۰ حرکت میکنم… میدانی خواهر من، اینجا شغل خاصی نیست، بیشتر مردم سوختبری و معلمی میکنند. من چند باری برای کار به عسلویه رفتم، ولی با آن درآمد خرج خانه درنمیآمد؛ اما خودم دوست داشتم درس بخوانم و معلم شوم که نشد…».
بین صحبتهایش صدای احوالپرسی از داخل حیاط به گوش میرسد. این صدا نزدیکتر میشود و مرد جوانی با ورودش به خانه، جلوی در میایستد و به ما سلام میکند. محمد هم سوختبر دیگری است که تمایل چندانی برای گفتوگو ندارد؛ اما بعد چند دقیقهای شروع به درد دل میکند. هرازگاه موهای شانهکرده خود را کنار میدهد و چیزی را تعریف میکند که باعث شده تا روزها حال روحی خوبی نداشته باشد؛
«بیشتر کمک رانندههای سوختبرها بچههای کمسنوسال هستند. برای همین پسرهای ما از هفت یا هشتسالگی کمک سوختبر میشوند و تا ۱۵ سالگی همه رانندگی را یاد گرفتهاند؛ یعنی از همان سن تبدیل به شریک جرم میشوند. من هم از هشتسالگی شاگرد راننده پدرم بودم و با هم سوخت جابهجا میکردیم. شاگرد معمولاً بار میزند یا بار را خالی میکند… احتمال انفجار ماشین سوختبری خیلی زیاد است و برای همین خیلی از بچهها به این شکل کشته میشوند. تقریباً سه ماه قبل در جاده بزمان تصادفی شد که شاگرد ماشین یک بچه بود، چهره بچه را نمیدیدم ولی صدای جیغهایش را شنیدم، جلوی من پودر شد. راننده به بیرون از ماشین پرت شده بود و زنده بود. وقتی بنزین و گازوئیل پخش شود، دیگر نمیتوان جلوی آن را گرفت. از این داستانها زیاد است… دیگر وقتی آمبولانس آمد، استخوانهایش را در گونی کردند و بردند. شاید بتوانم این را بگویم که هر روز ماشینی سوختبر در یک جادهای آتش میگیرد. اوایل که کارم را خیلی جدی شروع کرده بودم، هر شب خواب میدیدم که در حال سوختن در آتش هستم و بعد کمکم آنقدر اتفاقات وحشتناک میافتد که همه چیز برای آدم عادی میشود. راستش ما هر روز مرگ را جلوی چشمان خود میبینیم…».
هیچ آرزویی نداریم
وارد حیاط یکی از خانههای منطقه سرباز میشویم. دو پژو نوکمدادی که تازه سوختها را تحویل دادند، از منطقه ریمدان، سوفاری یا همان ترکیبات مخدر ناس را آوردند. در حیاط پر از جعبه و گونیهای بزرگ سوفاری است. سمیر با خستگی همراه دیگر سوختبرها جعبهها را باز میکنند و گوشه حیاط ردیف میکنند. سمیر بهتازگی ۱۷ ساله شده؛ جوانی با موهای فر و صورتی که نور آفتاب تیرهترش کرده است.
پسر کمحرفی است و پاسخ بیشتر سؤالها را با حرکت سر میدهد. سمیر هم مانند دیگر سوختبرهای این منطقه تجربه فرار از دست پلیس را داشته است. هنگام جابهجایی گونیها شروع به صحبت میکند: «از ۹ سالگی به بعد درس را ول کردم… الان که برگشتم و تا فردا میمانم و دوباره میروم. راستش من دیگر آرزو ندارم چون هیچکدام از آنها اتفاق نمیافتد…». بعد از این جمله مرد میانسالی که کنار سمیر بستهها را باز میکند، ادامه میدهد: «ما مطمئنیم که آرزوهایمان به جایی نمیرسد. نهایت موفقیت اینجا، معلمشدن است». بعد به یکی از جوانها که معلم این منطقه است، اشاره میکند؛ «ولی از ایشان بپرس چقدر درمیآوری؟ چطور باید خرج خانه را بدهد؟».
سمیر بحث را ادامه میدهد: «من راننده هستم و فقط یک میلیون برمیدارم، اما صاحب ماشین بیشتر برمیدارد. البته هر بار که برمیگردم با خودم جنس میآورم که در این صورت پول بیشتری کاسب میشوم. ولی خطر همیشه با ماست. یک بار همین دو ماه پیش که پلیس دنبالم کرد، با شلیک ماشینم آتش گرفت، یعنی از آینه دیدم پشت ماشین در حال آتشگرفتن است، خودم را از ماشین بیرون انداختم و شاید اندازه ۲۰ کیلومتر فرار کردم. پلیسها فکر کردند من کشته شدم. بعد از چند روز ماشین سوختهشده را حدود شش میلیون فروختم…».
مرد میانسالی با موهای ژولیده و لباس بلوچی تیرهرنگ، جعبه آخر را از ماشین خالی میکند و با صدای بلندی که ما بشنویم از برنامه فردای خود میگوید؛ «ما فردا صبح میریم و پسفردا عصر برمیگردیم… بنزین و گازوئیل میبریم و سوفاری میآوریم. معمولاً از صدکیلومتری کرمان بار سوخت بنزین یا گازوئیل میزنیم و راه میافتیم، مستقیم به مرز ریمدان میرویم. آنجا بار را خالی میکنیم و با خودمان سوفاری میآوریم. یک بار پلیس من را در مسیر کرمان گرفت. از صبح تا ساعت ۱۲ شب بازداشت بودم ولی شانس آوردم و آزاد شدم…». حالا حیاط خانه پر شده از بستههای رنگارنگ سوفاری. یکی از سوختبرها بسته بزرگی از سوفاری به ما تعارف میکند تا بهعنوان سوغاتی با خود ببریم....
تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم، سوختبری است
اینجا خیلی از خانوادهها از راه سوختبری امرار معاش میکنند. در هر روستایی که قدم میگذاریم، همراهان ما آدمهای بسیاری را میشناسند که برای سوخت همیشه در جادهها هستند. روستای کجدر یکی از همین مناطق است. وقتی وارد روستا میشویم، هوا کمکم رو به تاریکی رفته، ولی هنوز جنبوجوش روستا نخوابیده است.
در بین همین آدمها، جوانی را پیدا میکنیم که همین حالا از مرز بازگشته. برای ما از خطر کارش میگوید و همان موقع با نور گوشی جای چند تیر پشت چرخ سمت چپ لندکروزش را نشان میدهد؛ «دیپلم را که گرفتم دیگر ادامه ندادم، الان ۲۳ سال دارم و چارهای جز سوختبری ندارم. من الان برگشتم و میخواهم فردا صبح دوباره بروم. از این راه ماهی ۱۵ الی ۲۰ تومان درمیآورم ولی بیشتر از این نمیتوانم چون وقت ندارم. من از ملکآباد گازوئیل بار میزنم و به مرز پاکستان میبرم. بعد هم خالی برمیگردم. بقیه یک چیزی با خودشان میآورند، ولی من خالی برمیگردم… خطر کار ما خیلی زیاد است، اما عادت کردیم. مثلاً در طول ماه خیلی خبر کشتهشدن و سوختن سوختبرها به گوشمان میرسد. واقعاً خیلی وقتها حدود ۱۰ یا ۱۵ خبر مرگ شاگرد راننده سوختبرها را میشنویم که بیشترشان بچه هستند. برای خودم هم پیش آمده که پلیس دنبالم کرده است. واقعیت، آن لحظه مجبوری فقط فرار کنی، چارهای نیست. حتی چند باری پیش آمد که به ماشین من تیر بزنند. مثل همین که نشان دادم. در هنگ مرزی دنبالم کردند که هر بار یادم میآید استرس میگیرم… با همه اینها به هیچ شغل دیگری فکر نمیکنم؛ چون از بچگی هم میدانستم تنها کاری که باید انجام دهم سوختبری است».
تاریکی روستا کامل شده و تنها چند چراغ برق، نور اندکی به روستا داده است. جلوی یکی از خانهها میایستیم. پسر جوان بیرون میآید و ما را به داخل دعوت میکند. مسعود مدتی سوختبری کرده اما بعد از یک تعقیب و گریز از دست مأموران، با ترس مرگ و دستگیر شدن، این کار را کنار گذاشته، برای همین یک سالی است که بیکار در خانه مانده است.
مسعود پسری حدوداً ۲۳ ساله با صدای آرام و خندهای روی صورت روایت همان اندک روزهایی را که سوختبری میکرده برای ما بازگو میکند؛ «بعد از اینکه دیپلم را گرفتم، شروع به سوختبری کردم. مدتی سوختبر بودم و بعد کنار گذاشتم. راستش خطر جانی داشت و نتوانستم تحمل کنم. یک بار پیش آمد که پلیس به ماشین من تیر بزند و من فرار کردم. همین باعث شد که خانواده خودش بگوید دیگر سوخت جابهجا نکنم و من هم قبول کردم. اینجا همه ما تجربه سوختبری داریم. مثلاً خودم از سن راهنمایی کمک سوختبر بودم. آن موقع یک ماشین تویوتا داشتیم و با همان رانندگی را یاد گرفتم. پدرم میگفت باید یاد بگیری، حتی شده به دیوار بزنی باید رانندگی کنی. قدم درست به پدال نمیرسید ولی راه افتادم. آن بار آخر هم در جاده ایرانشهر بودم که پلیس از پشت دنبالم کرد و به ماشین و سوختها تیر خورد. من هم فرار کردم و خودم را در روستایی مخفی کردم. امکان داشت هر آن ماشین منفجر شود و من هم بمیرم. دیگر نمیخواهم آن روزها برگردد و آن ترس را تجربه کنم. واقعاً ترس همه وجودم را گرفته بود…».
اطراف روستا هیچ نوری جز شعلههای آتشی در دل بیابان دیده نمیشود. جلوتر که میرویم چند جوان بلوچ را میبینیم که دور آتش نشستهاند و چیزی میکشند، اما با ورود ما آن را کنار میگذارند و شروع به سلام و احوالپرسی میکنند. چند سوختبر جوان که از کودکی تنها همین کار را میکردند و در این سالها چند باری ماشینشان کامل سوخته و آن را از دست دادند.
نور شعلههای آتش چهره بعضی از آنها را واضح میکند. عباس یکی از این پسرهاست که روی تکهسنگی خودش را جا داده تا ما هم بتوانیم کنارشان بنشینیم و تقریباً تنها خودش با تمایل به حرفزدن، شروع به روایت میکند: «من همین را بگویم که ۷۰۰ میلیون تومان پول ماشین دادم، هنوز قسطش را میدهم ولی سوخت و تمام شد. الان هم مثلاً سه روز درگیر رفتوآمد برای سوختبری هستیم، اما آخرش پول زیادی گیرمان نمیآید. اینها در حالی است که هر بار امکان دارد ما کشته شویم. یک بار در شهرستان راسک پلیس دنبال ما کرد و واقعاً داشتیم میمردیم. رفیق ما ماه پیش ازدواج کرده ولی بهخاطر سوختگی یک ماهی را در بیمارستانهای یزد و کرمان بستری بوده. ما مجبوریم فقط همین کار را انجام دهیم چون واقعاً اینجا هیچ کاری نداریم. ما میخواهیم زندگی کنیم ولی مرگ به ما خیلی نزدیکتر است… خود من چارهای ندارم، پدرم معتاد است و تمام خرج خانه هم من میدهم. هیچ کار دیگری نیست. الان هم چند روزی است ماشین ندارم برای همین همان چیزی که درمیآوردم هم ندارم…». دیگر سوختبرهای دور آتش کموبیش خاطراتی از سوختبری خود در جادهها را تعریف میکنند که نشان دستوپنجه نرمکردن با مرگ در همه آن گفتههایشان مشهود است.
ما مجرم زاده میشویم
عقربههای ساعت از ۱۰ شب گذشتند و ما در تاریکی جادههای خالی در حال برگشت به سرباز هستیم. از جاده آسفالتی که میگذریم، ماشینهای بزرگی در کنار هم ردیف شدهاند و به داخل مکانی شبیه به گاراژ در رفتوآمد هستند. همراه ما، همان جوان بلوچ به این ماشینها اشاره میکند که «اینجا ماشینها ذخیره سوخت انجام میدهند. از استانهای همجوار اینجا جمع میشوند و بعد به لب مرز میروند. راستش همینها اقتصاد این منطقه را سر پا نگه داشتند و اگر نبودند خیلی از کاسبیها میخوابید؛ چون اینجا که کاری برای درآمدزایی نیست. یک بشکه گازوئیل در مرز چهار تا پنج میلیون است. سوختبری آنقدر اینجا عادی است که خیلی از افراد ماشین برای سوختبری دارند و ماشین را اجاره میدهند. همه اینها در حالی است که سوختبرها همیشه میگویند ما از بدو تولد مجرم زاده میشویم…».
کمکم به منطقه سرباز برمیگردیم؛ جایی که ماشینهای سوخته و روی هم تلنبارشده گوشه جاده گواه آن است که ماشینهای بسیاری در این جادهها آتش میگیرند و سوختن در شعلههای آتش، بخشی از زندگی آنها شده است.
کد خبر 6090708